ساعت 7 صبح 10 فروردينماه بود كه 27 نفر از اعضای گروه ياران براي حضور در يك اردوي 3 روزه در ميدان امامزاده عبدا... در انتظار مينيبوس و تكميل نفرات بودند. همگي يك به يك ميرسيدند و خوش و بشهاي سال جديد هم گل كرده بود.
مقصد آبشار تلهزنگ بود؛ چه كساني كه براي نخستينبار براي اين سفر لحظهشماري ميكردند و چه كساني كه تجربه رفتن به اين سرزمين را داشتند، براي حركت به آن منطقه دل دل ميكردند.
به رسم هميشگي، آقاي شريفي، مسئول گروه ياران و برخي از خانوادهها براي بدرقهمان آمده بود كه در نهايت براي حدود ساعت 7 و 30 دقيقه استارت ماشين زده شد.
حدود 4 ساعت در مسير بوديم و صبحانه را در سامن ملایر خورديم. جو صميمي حاكم در بين همسفران، لذت سفر را دوچندان ميكرد و بيش از اينها سرپرست مدبر و با اخلاق گروه كه در اين سفر بيش از پيش حواسش به همه چيز بود؛ اما نگذريم از حضور دايي سرپرست، زندايي و فرزندان خوش سفرش كه حضورشان، دلگرمترمان ميكرد.
فكر نميكنم هيچ يك از همسفران طول سفر را متوجه شده باشند. تا چشم باز كرديم، حدود ساعت 11 و نيم در شهر دورود، نزديك به ايستگاه راهآهن كه در مسیر راهآهن تهران- جنوب قرار دارد، بوديم. خيلي سريع پياده شديم و گشتي هم در اين منطقه زديم.
شب گذشته هواي همدان سرد و باراني بود و با اعلام هواشناسي كمي هم نگران وضعيت آبوهوايي لرستان بوديم؛ اما اينجا همچون نگاههاي مردم اين ديار، گرم گرم بود.
اما نخستين مقصدمان روستاي تَلِهزَنگ بود. روستای تلهزنگ از توابع شهرستان اندیمشک است؛ ولی ایستگاه راهآهن آن در محدوده لرستان قرار دارد. ایستگاه تلهزنگ هم معمولاً برای دسترسی طبیعتگردان به آبشار زیبای شوی يا همان تلهزنگ مورد استفاده قرار ميگيرد.
كمي اتراق كرديم و ناهار را در فضاي سبز خارج از ايستگاه خورديم. همه چيز عالي بود و آقاي بهشتي و قائمي براي دريافت بليت زياد معطل نشدند و تقريباً براي ساعت 14 بعدازظهر آنهم با هيجان در كنار ريلهاي قطار ايستاديم و هر بار كه صداي سوت قطار را ميشنيديم، هيجانمان چندين برابر ميشد.
قطارهای سریعالسیر و فوقالعاده در این ایستگاه توقف ندارند و ساکنان و طبیعتگردان از قطار عادی تهران- اهواز و همچنین دو قطار محلی دورود- سپیددشت و دورود- اندیمشک استفاده میکنند.
بالاخره سوار بر كوپه 5 قطار شديم و تقريباً همه آن فضا، تحت تسلط يارانيها بود. به محض حركت و دور شدن از ايستگاه نخست، تپش قلبها و برق نگاهها نشان ميداد كه از گذر طبيعت لذت ميبريم.
ارتفاعات معروف اشترانکوه در مسير خودنمايي ميكرد و تونلهای طویل و متعدد از دیگر خصوصیات این مسیر بود. دوستاني كه پيش از اين هم تجربه اين سفر را داشتند توصیه میكردند مقدار زیادی از وقت خود را در کنار پنجره قطار بگذرانیم. برای آنهایی که این مسیر را در روز طی نکردهاند، طبیعت زیبا و پرصلابت زاگرس به یاد ماندنی بود و واقعاً به يادماندني خواهند ماند.
پس از گذراندن تقريباً 8 ايستگاه به روستا رسيديم. قبل از رسیدن به تلهزنگ در ایستگاههای متعددی توقف كوتاهي داشتيم، مهمترین آنها ایستگاههای بیشه، سپیددشت، چم سنگر، کشور، تنگ هفت و تنگ پنج است.
ميگفتند آبشار شوی فوقالعاده زیباست؛ اما آنچه این سفر را برای ما دلپذیرتر و به یادماندنیتر میکرد سختی و مشکلات راه بود. سفري چند روزه كه با لحظات شیرین و تلخ پیشبینی نشده، ما را فرا ميخواند.
قطار در کنار رودخانه خروشان سزار به جنوب میرود. سزار هرچه بیشتر میرود پرآبتر و سهمگینتر البته گلآلود میشود؛ زيرا از هر دره، چشمه، رودخانه یا آبشاری به سزار افزوده میشود كه گاهي خاك سرخي را همراه ميكنند و رنگ آن را به سرخ ميبخشند.
نزديك به عصر با گذشت حدود 4 ساعت كه گذر زمان را به هيچ وجه احساس نكرديم، به روستا رسيديم و شب را در حسينيهاي که تقريباً نزديك ایستگاه راهآهن بود، سپری كرديم. كمي هم پيش از غروب آفتاب، گشتي در روستا زديم. يكي از همنوردها كه هرسال با همراه داشتن وسايل تحرير لبخند را بر لبان كودكان مينشاند؛ اين بار هم چون عادت هميشگياش با همراهي ساير دوستان، همين نيت خوب را عملي كردند و انگار كودكان اين منطقه هم چشمانتظار عيديهاي خود بودند.
گویش اهالی روستا لری و شغل اغلبشان دامداری بود. براي رسيدن به روستای تلهزنگ، بجز راهآهن دسترسی دیگری وجود نداشت؛ به همین دلیل هم در روستا خودرويي دیده نمیشد. آرامشي حكمفرما بود كه لذت حضور را چندين برابر ميكرد.
شام را دور هم و صميمانه خورديم. سرپرست با طرح مسابقه صخرهنوردي در فضاي حسينيه شور و نشاط خاصي را حكمفرما كرد تا با انگيزه معرفي نفرات برتر و اهداي جايزه بر حرارت آن بيفزايد و اما در پايان ميلاد غفوري و سميرا رضايي رتبهدار اين مسابقه شدند.
شب به يادماندني را گذرانديم و براي اينكه بهترین زمان حرکت به سمت آبشار، یکی دو ساعت قبل از طلوع خورشید است؛ ساعت 5 صبح برپا بوديم.
با توجه به گرمای منطقه، بخشی از مسیر را به دور از تابش اشعه خورشید و براي برای رسیدن به آبشار حدود 4 ساعت را به صورت گلگشت طي مسير كرديم.
مسیر در مجاور یک رودخانه به روستایی با دو خانوار منتهی میشد. در طول مسير همه چيز بكر و زيبا بود و گاهي دوربينها هم از پس به تصوير كشيدن آنها عاجر بودند. همه چيز رويايي بود؛ اما واقعيت داشت و چشمانمان لحظه به لحظه سيرابتر ميشدند. روستای سرسبز شوی هم در مسير ديده ميشد كه بايد قبل از رسیدن به آن روستا از عرض رودخانه عبور ميكرديم. در نهايت بند كفشها را گره زديم و به گردن آويختيم و از رودخانه هم عبور كرديم؛ هرچند مقدار آب آنقدرها هم زياد نبود.
از روستای شوی امتداد جوی آب را در پیش گرفتيم تا به تنگه رسيديم.
بخش خطرناک، اما جذاب اين سفر هم در این نقطه بود که بوميهاي منطقه براي راحتي در عبور و مرور طبيعتگردان، بخشی از کوه را سیمبکسل بسته بودند تا براي حمایت و عبور از آن استفاده کنيم. از این مکان حدود 5/1 ساعت تا آبشار فاصله بود. گاهي نفسها را در سينه حبس ميكرديم. در اين مسير، سمندرهايي در چشمهها ديده ميشدند كه مختص همين منطقه بود و بسيار زيبا... و گاهي هم آبي مينوشيديم از چشمههاي سرازير.
پس از طي مسافت اين مسير سخت و سنگين، ناگهان چشمانمان به حيرت افتاد. آبشار تلهزنگ در نزديكترين نقطه ممكن در مقابل چشمانمان خودنمايي ميكرد و بدون وقفه به سوي آبشار رفتيم و دوربينها لحظاتي هرچند كوتاه را ثبت كردند.
لذتِ رسیدن به زیر آبشار، صدای مهیب آبی که از بالای سر و روی میریزد، وزش باد و مناظر زیبای روبهرو دریچه جدیدی از لذت طبیعتگردی را به رویمان باز كرده بود.
آبشار شوی بیگمان زیباترین آبشار ایران است كه به علت واقع شدن در ابتدای استان خوزستان، آبوهوایش آن گرم است. پوشش گیاهی اطراف آبشار مشتمل بر درختان بید، انجیر، مو، زبانگنجشک، افرا، کیکم و بلوط است.
ميگويند تلهزنگ از سطح دریا حدود 450 متر ارتفاع دارد؛ اما ارتفاع بالای آبشار 846 متر است. نام کوهی که آبشار از فراز آن به پايین میریزد، چورویک است. این آبشار از نظر موقعیت جغرافیایی از توابع شهرستان دزفول، استان خوزستان است.
كمي بالاتر از آبشار اول، آبشار دیگری قرار دارد که به آبشار دوم شوی معروف است كه آن هم زيبا بود. به واقع به تصوير كشيدن اين همه زيبايي براي هر كسي محال است. نزدیک این آبشار حوضچههای متعددی برای آبتنی وجود دارد كه براي ناهار همانجا اتراق داشتيم.
اما كمي از تلخ سفر را در اين حوضچههاي آبتني به جان خريديم. يكي از همنوردانمان از ارتفاع يك و نيم متري بر روي سنگ سقوط كرد و خدا روشكر به خير گذشت. مثل هميشه كوچكترين اما بزرگمرد گروه؛ ميلاد غفوري با هماهنگي با همدان و همت ساير دوستان با هليكوپتر، او را به خرمآباد رساندند كه يك روز تمام بستري بود و هادي پرچمي ديگر همنوردمان، او را همراهي ميكرد.
خلاصه اتحاد و همدلي و كار تيمي و تخصصي گروه به نحوي بود كه قند در دلِ كسي آب نشد. سرپرست گروه باز هم با خونسردي و مديريت درست به همراه يكي از محليهاي منطقه، ساير افراد گروه را به نزديكترين روستا، يعني شوي رساند.
بز كوچكي در اين روستا قرباني شد تا هم شام گروه مهيا شود و هم خوني براي همنوردمان ريخته شود. با وجود همه دلنگرانيها، شب به يادماندني شد. البته طي تماسهاي تلفني لحظه به لحظه جوياي حال همنوردمان بوديم. به هر حال شب را با شب شعر و گفتمانهاي خودماني گذرانديم.
همگي كمي دير خوابيده بودند؛ پس صبح 12 فروردين رو كمي ديرتر بلند شديم. در روستاي محروم، اما باصفاي شِوي خوش گذشت؛ هر چند تعدادي از نفرات در طويله و مخابرات و خانمها هم در منزل يكي از روستاييان شب را گذرانديم. نزديك ظهر با طي كردن مسير رفت، به روستا رسيديم؛ ناهار را خورديم و منتظر قطار ساعت 15 شديم.
بر خلاف زمان رفت، براي برگشت همه گروه راهروها رو تصرف كرده بودند و در لحظات پاياني موفق شديم داخل كوپهها بشينيم. در مجموع همان چند ساعت هم در كنار جو صميمي گروه بسيار عالي بود و در نهايت هم به محض رسيدن به ايستگاه دورود، همنورد مصدوم در انتظار ما بود.
با ديدن او خيالمان راحت شد و با گرفتن چند عكس يادگاري در ايستگاه چند ساعتي را منتظر ماشين بوديم و در نهايت هم بدون وقفه پيش به سوي همدان. حدود ساعت 12 هم به شهرمان رسيديم؛ از مكاني گرم به اوج بارش برف و باران و نازل شدن بركت الهي...
هميشه به سفر همنورد...